دیپلماسی به دو معنی به کار رفته است: معنای محدودتر به شیوه های رسمی ارتباطات میان دولت های واجد حاکمیت اشاره دارد اما در معنای گسترده تر به شیوه ها و ابزارهای اجرای سیاست خارجی در سطح بین المللی مربوط می شود. در گذشته دیپلماسی برای بیان روابط رسمی دولتها در شرایط صلح به کار می رفت اما امروزه به معنای وسیع تر شامل مواضع و اقداماتی نیز می وشد که دقیقا خصلت صلح آمیز ندارند.
سیاست خارجی
سیاست خارجی کشورها مجموعه موضع گیریها ، اقدامات و تصمیماتی است که دولت های ملی نسبت به یکدیگر و یا نسبت به سازمانهای بین المللی اتخاذ می کنند و هدف آنها تامین منافع دولت ملی به عنوان واحدی یکپارچه است. سیاست خارجی متضمن کنش و واکنش هردوست، یعنی ممکن است دولت خاصی مبتکر عمل باشد و یا در پاسخ به اعمال دیگران واکنش نشان دهد.
سیاست خارجی که از اصول ثابتی روابط خارجی دولتها گسترده تر باشد، اهمیت سیاست خارجی بیشتر است چون حفظ استقلال سیاست خارجی واقع بینانه آن سیاستی است که مصلحت دولت ملی به عنوان واحدی یکپارچه را بر هرگونه مصلحت دیگری ترجیح دهد.
در سیاست خارجی هدف وسیله را توجیه می کند. مفهوم امنیت پیگیری و تامین منافع اقتصادی ، حفظ اعتبار ملی بسط قدرت ملی و تضمین تمامیت کشور است. حفظ شان و اعتبار ملی نیز از اهداف عمده سیاست خارجی کشورهاست. برای اجرای سیاست خارجی، برخورداری از منابع قدرت لازم است. عوامل مختلفی در قوت و قدرت دولتها موثرند مانند: ثروت ملی، میزان جمعیت، موقعیت و مساحت جغرافیایی، منابع طبیعی، منابع سوختی، میزان و نوع صنایع ملی، گستردگی نظام حمل و نقل و ارتباطات و ....
اجرای سیاست خارجی
اجرای سیاست خارجی مستلزم کاربرد ابزارهای گوناگون است. ابزارهای سیاسی شامل مذاکرات رسمی، عقد قراردادها، برقراری یا قطع روابط، اعلام حمایت سیاسی از کشورها، اعلام بی طرفی و نظائر آن است. ابزارهای اقتصادی و مالی شامل اعطای کمکهای مالی، سرمایه گذاری، برقراری روابط تجاری بر اساس اصل دولت کامله الوداد، تحریم اقتصادی، عقد معاهدات تجاری و غیره می شود. ابزارهای نظامی، پیمان های نظامی، مداخله نظامی ، صدور صلاح و غیره است.
برخی نگرش ها در سیاست خارجی:
نگرش واقع گرایانه یا فایده گرایانه و نگرش آرمانگرایانه دو نگرش مسلط واقع گرایانه بر تامین مصالح ملی به هر قیمتی تاکید گذاشته می شود و این نیز خود نیازمند برخورداری از حداکثر منابع قدرت واقع گرایانه قدرت مساله اساسی آرمانگرایانه جای قدرت بر حقوق بین المللی و هنجارها و ارزش های اخلاقی تاکید می گذارد و بر آن است که از چنین دیدگاهی میتوان همکاری و صلح و آرامش را در سطح بین المللی پیش برد و این خود در نهایت به سود همه دولت هاست. آرمانگرایان قدرت طلبانه، تنها در کوتاه مدت منافع لی را تامین می کند درحالی که تکیه بر حقوق و ارزشها، حمایت بین المللی پایداری باری دولت مورد نظر ایجاد می کند.
از نقطه نظر حفظ تاثیر وضعیت های بین المللی از طریق سیاست خارجی نیز دو نگرش مطرح شده است: یکی نگرش محافظه کارانه که هدفش حفظ وضع موجود بین المللی از هر لحاظ است. نگرش دوم نگرش انقلابی یا رادیکال است که در آن سیاست خارجی وسیله ای برای ایجاد تغییر در نظام بین المللی از جهات مختلف تلقی می شود.
صورتبندی قدرت دولت ها در سطح بین المللی
دولتها برای تامین منافع ملی خود به منابع قدرت خویش سازمان می دهند. در نتیجه شیوه های مختلفی از رقابت و همکاری پیدا می شود. هریک ممکن است برای دیگری تهدیدی به شمار رود. در نتیجه دولتها می باید بین المللی خود را در مقابل تهدیدها مصون سازد. انتخاب هر یک از الگوها بستگی به منافع ملی خود، ارزیابی آنها از منابع قدرت خویش و نیز از منابع قدرت و تهدیدهای احتمالی دولتهای دیگر دارد.
دولتها ممکن است وارد انواعی از پیمانهای نظامی شوند. هدف نهایی تامین امنیت ملی به منظور پیگیری منافع ملی است. هدف از تشکیل پیمان ها و اتحادها افزایش قدرت ملی با پیوستن به دیگر دولتهاست.
از همین رو برخی از منتقدین تشکیل پیمان ها را عاملی در تشدید رقابتها و ایجاد ناامنی و جنگ در مقیاسی بزرگتر تلقی می کنند.
جنگ
حالت جنگی میان دو یا چند کشور وقتی آن کشورها رسما برقراری حالت جنگی بین خودشان را اعلام نمایند. سطح جنگ ممکن است تمام عیار باشد، یعنی همه گونه سلاح های جنگی یا محدود باشد و سلاحهای متعارف مورد استفاده قرار هدفهای شکستن کامل و سرنگونی یک کشور دیگر مورد محدودتری مانند تغییر خط مرزی در نظر باشد.
جنگ به عنوان پدیده ای چند وجهی و پیچیده از جوانب مختلف مورد بحث قرار گرفته است. در زمینه علل از عوامل سیاسی مثل رقابت بر سر منابع و سرزمین ها، عوامل ایدئولوژیک و فکری و عوامل اقتصادی جنگ سخن گفته شده است. مارکسیست ها در تحلیل جنگ های اخیر در دوران مدرن، نظام اقتصادی سرمایه داری را عامل و علت اصلی قلمداد کرده اند. وضع مالیات بر سرزمین های مستعمره، کمک اقتصادی به دشمنان یک کشور، ایجاد محدودیت در تجارت و انتقال سرمایه و نارضایتی مالی ارتش. از سوی دیگر به نظذ نویسنده دعاوی مالی علل جنگ از منظر روانشناسی تصمیم گیرندگان سیاسی نیز چون افراد عادی ممکن است تحت فشار عوالی قرار گیرند.
حقوق جنگ
حقوق جنگ یعنی قواعدی که باید بر رفتار متخاصمین حاکم باشد، در آغاز شکل عرف و رسم داشت. از اواخر قرن نوزدهم قراردادهای چند جانبه بین المللی برای شکل گیری حقوق جنگ تشکیل دادند.
هدف از وضع حقوق جنگی آن بوده که احتمالا نمی توان جنگ را از جامعه بشری ریشه کن کرد، دست کم می توان آن را تابع برخی قواعد رفتار عادلانه نمود.
برخی از انواع جنگ
جنگ تمام عیار و نامحدود: در آن همه امکانات و منابع قدرت موجود برای دستیابی به اهداف نامحدود جنگی به کار گرفته می شود. در این نوع جنگ کل جمعیت بسیج می شوند، اهداف غیر نظامی مورد هدف قرار می گیرد، از انواع سلاحهای مختلف مدرن استفاده می شود و طرفین جنگ خواستار تسلیم بی قید و شرط یکدیگر هستند. جنگهای جهانی اول و دوم ، جنگ های تمام عیاری بودند.
جنگ محدود: محدودیت این نوع جنگ ممکن است از لحاظ نوع سلاح های به کار برده شده، شمار نظامیان، مساحت محل وقوع جنگ، یا هدفهای محدود و مشخص باشد.استفاده از سلاحهای مخرب تر و بسط اهداف جنگ.
جنگ سرد: وضعیت منازعه ایدئولوژیک و جنگ روانی و رقایت اقتصادی، سیاسی و نظامی میان دو قطب غرب و شرق پس از جنگ جهانی دوم جنگ سرد خوانده می شد. جنگ سرد پس از جنگ جهانی دوم نظام قدرت دو قطبی پایداری به وجود آورد و خود به واسطه آن نظام شدت یافت.
جنگ بازدارنده: مفهوم جنگ بازدارنده را برای اقدام نظامی دولت های به کار می برند که برای پیشگیری از اقدامات نظامی و حملات احتمالی دشمنان خود، دست به حمله ناگهانی می زنند تا قدرت نظامی آنهایی که تهدیدی برای خود لقی می کنند در هم شکنند.
جنگ روانی: مجموعه اقدامات سیاسی و اقتصادی که در طی دوره های جنگ یا جنگ سرد برای تخریب روحیه دشمنان به کار می برند و به تقویت روحیه نظامیان و غیر نظامیان کشور اقدام کننده می انجامد.
برخی اقدامات جنگی
نخستین اقدام جنگی برقراری حالت جنگ بین دو دولت است. یکی دیگر از اقدامات جنگی اولیه اشغال و تصرف سرزمین دولت دیگر و دخالت در امور داخلی آن است. یکی از اقدامات جنگی رایج محاصره دریایی یا زمینی برای جلوگیری از ورود کالا و آذوقه به دولت دشمن است که هدف از آن جلوگیری از عبور و مرور و حمل و نقل کالاها از سرزمین کشور مورد نظر است.
برخی استراتژیهای نظامی در عصر سلاحهای هسته ای
یکی از استراتژیهای عمده، استراتژی بازدارندگی است که در آن دولتی یا مجموعه ای از دولتها می کوشد دولت های دیگر را از پیگیری سیاست های نظامی یا اقدامات جنگی بازدارند.استراتژیهای نظامی عصر سلاحهای هسته ای موازنه وحشت است که ناشی از ترس همه دولتها از نابودی در جنگ هسته ای است.
جنگ به عنوان ابزاری برای تامین اهداف دولتها در چنین شرایطی جاذبه خود را از دست می دهد. استراتژی ضربه ناگهانی اولیه بر اساس این فرض استوار است که یکی از طرفین می تواند ضربه چنان بزرگی وارد کند که پیش از آنکه مورد حمله به خود آید ، در آن جمگ پیروز شود.
دو مفهوم صلح منفی و صلح مثبت. صلح منفی به معنی فقدان حالت جنگ میان دولتهاست اما صلح مثبت به همکاری و دوستی اشاره دارد.
ایجاد مکانیسم هایی برای جلوگیری از جنگ
1- شیوه توزیع قدرت: شیوه توزیع قدرت به بهترین شکل ممکن یکی از پایه های استمرار صلح است. چهار الگوی صلح پیدا شده است: یکی الگوی برابری حداقل که در آن یک قدرت فائق بین المللی، همچون دولت در سطح داخلی ضامن صلح است. دوم برابری حداکثر یا همان الگوی توازن قدرت که در آن هیچ دولت یا مجموعه ای از دولت ها توان درهم شکستن قدرت دولتهای دیگر را ندارد. سوم الگوی سطح پایین تسلیحات یا تقلیل تسحیلات که شامل انواع برنامه هایی است که برای کنترل تسلیحات مختلف مطرح با اجرا شده اند؛ چهارم خلع سلاح یا سطح صفر به منظور خلع سلاح عمومی از جانب همه دولتها و درمورد همه سلاحها.
2- تعارضات متقاطع بین المللی: منظور از این الگو آن است که تعارضات بین المللی به نحوی متراکم عمل نکنند. وقتی کشورها در صحنه بین المللی در معرض فشارها و گرایش های متعارض قرار گیرند، احتمال استمرار صلح افزایش می یابد.
3- افزایش شباهت ها میان دولت ها: با افزایش شباهت های سیاسی و اجتماعی میان کشورها و ملت ها، احتمال استمرار صلح افزایش می یابد. الگوی شباهت؛ یکی شباهت حداقل سر منافع و خواستهای مشابهی با هم رقابت و منازعه نکنند. دوم شباهت حداکثر سهولت به اجماع و توافق می رسند.
4- حل منازعات طبقاتی در سطح بین المللی: دو الگو در این خصوص مطرح شده است: یکی الگوی انسجام طبقه بالا و عدم همبستگی طبقه پایین(الگویی که به موجب آن نظام اجتماعی در جوامع طبقاتی تداوم می یابد). الگوی دوم همبستگی یکسان در درون طبقه بالا و طبقه پایین کشورهاست. کشورهای طبقه پایین با همبستگی و اتحاد بین خود ، ضعف و ناتوانی خود در مقابل کشورهای طبقه بالا را جبران می کنند.
5- هرچه تقسیم کار بین المللی میان کشورها بیشتر باشد، احتمال جنگ کمتر می شود و صلح تضمین می گردد. دو الگوی فردی در اینجا عرضا شده است: یکی همبستگی حداقل که در آن کشورها خودمختار و خودکفا و بی نیاز از یکدیگرند و هیچ کشوری در امور کشور دیگر مداخله نمی کند. دوم الگوی همبستگی حداکثر بر حسب انواع ، میزان و دامنه تعاملات که در آن هر دو کشور و همه کشورها با یکدیگر دارای انواع گوناگون تعاملات هستند.
مطلب خواندنی زیر صرفاً جهت ارتقاء بینش سیاسی دانشجویان آورده شده است و تأثیری در امتحان پایان ترم نخواهد داشت:
عشق و سياست
دكتر محمود سريع القلم
استاد دانشگاه شهيد بهشتي
شکسپير ميگويد: «برخي انسانها بزرگ آفريده شدهاند؛ برخي بزرگي را به دست ميآورند و بر گروهي، بزرگي ناخواسته سوار ميشود.» عرصه سياست در دو کانون انديشه و سياستمداري خلاصه ميشود. هرچند صاحبان انديشه عموماً در دايره متفاوتي از سياستمداران فعاليت ميکنند، اما سياستمداراني نيز هستند که انديشه هم توليد ميکنند و دو کانون انديشه و سياستمداري را در ميدان بزرگتري گرد آوردهاند. از يک منظر، تاريخ، خطي است که از عملکرد يک سياستمدار به عملکرد ديگري پيوند خورده است؛ به درجهاي که سياستمدار، بزرگ آفريده شده باشد و در زمان مناسبي به مديريت و هدايت موضوعات تعيينکننده پرداخته باشد، نقطه و کانون تاريخي برجستهاي را به جاي ميگذارد. تفاوت ميان مديريت و سياستمداري اين است که مدير، کارها را درست انجام ميدهد اما سياستمدار، کار درست را انجام ميدهد. اين تفکيک به قدري اهميت دارد که سرنوشت و جهتگيري ملتها را مشخص ميکند.
دوگل، گاندي و نلسون ماندلا به دنبال قدرت رفتند تا کاربزرگي را انجام دهند. اين سياستمداران در مقاطعي خاص ظهور کردند تا مسير و جهتگيري کشورهاي خود را به نفع ملت و مصالح و منافع کشور هدايت کنند. شماري، چون دلبسته مقامند به دنبال قدرت ميروند، اما كساني که ميخواهند در تاريخ نقطه عطفي پديد آورند، تحقق هدف يا هدفهايي را مقدم بر سمت و سمتيابي تعريف ميکنند.
تاريخ همهگونه سياستمدار دارد و همانطوري که شکسپير تقسيمبندي ميکند، عدهاي سعي ميکنند بزرگي را به دست آورند و در عين حال، انبوهي از صاحبان مقام در سايه پيشآمدها، بزرگي را از آن خود ميکنند. گروه اول شکسپير، يعني انسانهايي که بزرگ آفريده شدهاند، کيفيت و جهتگيري تاريخ را شکل ميدهند؛ کساني که حتي اشتباهاتشان در فرآيندهاي تاريخي، زاينده پويايي است.
تمرکز اين نوشتار در عرصه سياستمداري و سياستمداران بزرگ است. سياستمداري مانند گذرگاه عمومي نيست که همه از آن عبور کنند. بحرانها، چالشها و رويدادهاي مهم، سياستمداران برجسته و تاريخساز را از انبوه شهرونداني که با عادتها زندگي ميکنند، گلچين ميکند و سخن و رفتار و تصميم آنها را بر جوامع مستولي ميگرداند.
تحقق هيچ کار مهمي بدون وجود انسانهاي بزرگ امکانپذير نيست. انسانهاي بزرگ، اراده ميکنند و انسانهاي متوسط در آرزوهاي خود غوطهورند. مهمترين کاري که سياستمداران بزرگ تاريخ براي کشور خود به مرحله عمل رساندهاند، افزايش قدرت است. ارتقاء موقعيت و سطح قدرت و توانمنديهاي يک کشور، دشوارترين چالش سياستمداري است که از برجستگي علم سياست و هنر سياسي مايه ميگيرد و مقياس و پيچيدگي آن غيرقابل مقايسه با مهندسي، پزشکي و يا حتي اختراعات است. دنگ شائوپينگ در يکي از ماندنيترين جملههاي خود اظهار داشت: «چين براي قدرتمند شدن نيازمند پنجاه سال صلح با نظام بينالملل است.» اين سخن شالوده اجماعي است که تمامي اقشار اجتماعي، تخصصي و امنيتي چين را گرد يک محور براي چندين دهه جمع کرده است. بدترين و بيفايدهترين افراد در عرصه سياست، آناني هستند که مجموعه عملکرد آنها براي حفظ سمت و موقعيت خود است. صدامها، برژنفها و کاستروهاي تاريخ صرفاً براي خود، قدرت را خواستند و در واقع، فکر و عمل را در حد غريزه بهکار گرفتند. کاسترو اخيراً در مرز هشتاد سالگي و با انبوهي از بيماريها، قدرت را به طور «موقت» به برادرش منتقل نمود. کاسترو که خود سالها عليه ديکتاتوري باتيستا جنگيده بود، نظام ديکتاتوري به ظاهر متفاوتي را بنيان گذاشت و اکنون بيش از 45 سال است که بر آن ديکتاتوري حکم ميراند. کوبا در 45 سال گذشته، در اختيار يک فرد عمل کرده است و بدون ترديد نويسندگان علم سياست در آينده، دستاوردي براي کاسترو قايل نخواهند شد.
براي به انجام رساندن کارهاي بزرگ داشتن قدرت ضروري است. کسب قدرت فينفسه نكوهيده نيست. سياستمداري درابتدا يعني کسب قدرت و حفظ آن، ولي تفاوت سياستمداري و داشتن سمت در اين است که افراد، قدرت را براي چه منظوري ميخواهند. موشکافيها، ظرافتها، ابزارهاي تاريخي و نظري و مفهومي علم سياست، محقق را آنچنان به روش فهم رفتارها مجهز ميکند که بتواند سياستمداري و علاقهمندان به سمت را از يکديگر تجزيه و تفکيک کند. نلسون ماندلا پس از 27 سال زنداني شدن درنهايت به آرزوي خود يعني شکست آپارتايد دست يافت و در پرتو موقعيت ممتازي که پيدا کرد، در نظام جديد سياسي آفريقاي جنوبي، رييس جمهور شد. هرچند تمامي شرايط داخلي و بين المللي مساعد انتخاب مجدد او براي چهار سال ديگر براي رياست جمهوري بود، اما ماندلا به واسطه اينکه در عرصه سياست غريزي عمل نميكرد و ميخواست نماد آزاديخواهي را حفظ کند، از نامزدي دوباره سرباز زد و فراتر از هر سياستمداري در آفريقاي جنوبي و بر فراز همعصران خود باقي ماند. ماندلا براي شکست آپارتايد مبارزه کرد، نه براي احراز پست رياست جمهوري زيرا که آرمان او به مراتب فراتر از يک مسند و موقعيت بود. او براي کشورش قدرت آفريد، احترام کسب کرد و نيروي تازهاي براي تحرک و پيشرفت به ارمغان آورد. بديهي است که در تاريخ از نلسون ماندلا به نيکي ياد خواهد شد.
در مقابل، ويل دورانت در رابطه با مرگ لويي پانزدهم اينگونه ميآورد: «در 7 مه 1774، طي تشريفات رسمي در برابر درباريان، پادشاه اظهار داشت از اينکه براي اتباع خود مايه رسوايي شده، نادم است... وي در دهم ماه مه 1774[سه روز بعد] در سن شصت و چهارسالگي درگذشت. جسدش که هوا را آلوده ميکرد، به سرعت و بدون تشريفات خاص و در ميان اظهارات طعنآميز جمعيتي که در اطراف مسير صف کشيده بودند، به مقبره سلطنتي سندني برده شد. بار ديگر، مانند سال 1715، فرانسه از مرگ پادشاهش شادي کرد.» نلسون ماندلا و لويي پانزدهم دو نماد در عرصه سياست هستند: اولي با اعتقاد، تدبير و عشق عمل کرد و دومي به پايينتر از سطح غريزه سقوط نمود.
واژه عشق را براي ماندلا بهکار برديم؛ حالت و صفتي که ميتوان به گاندي، دوگل، چوئنلاي، دنگ شائوپينگ، ماهاتيرمحمد، اميرکبير، مارگارت تاچر و جاناف کندي اطلاق کرد؛ کساني که با تدبير و هوش، وابستگي عميق به کشور و عشق به پيشرفت سياستمداري کردند و شرايط و سطح قدرت کشور خود را ارتقاء بخشيدند. فراتر از عشق، نيرويي وجود ندارد. انرژي عشق است که به تدبير و هوش، ساختار و جهتگيري و هويت ميبخشد. توقف در مرحله غريزه و عشق به عظمت يک کشور، دو کانون قطبي در عرصه سياست است. هانس ديتريش گنشر در پايان جنگ سرد و پس از اتحاد دو آلمان، پس از 18 سال مديريت سياست خارجي، از سمت وزير خارجه آلمان استعفا داد. او در پاسخ به چرايي استعفاي خود اظهار داشت که«براي 18 سال تلاش کرد تا دو آلمان متحد شوند و چون اين هدف تحقق پيدا کرده است، انگيزه ديگري براي حضور در سياست ندارد.» گنشر فراتر از غريزه و حفظ سمت وزير خارجه ميانديشيد و به گونهاي عمل کرد که مورخين، در پاراگراف مربوط به او، به نيکي از عملکرد و افق ديد و اهتمام او ياد خواهند کرد.
در تضاد با روش گنشر، شيوه فرانکو است؛ هنگامي که وي پس از چهل سال ديکتاتوري درگذشت، اسپانيا مانند کبوتري از قفس آزاد شد و طي سي سال گذشته در مسيري حرکت کرده است که پيشبيني ميشود در مقياس اروپا، از ايتاليا پيشي گيرد. مرگ، زمان خروج فرانکو از دايره قدرت را تعيين کرد و تصميم و انتخاب، زمان استعفاي گنشر را. در وضعيت اول، غريزه و سکون تاريخ را رقم زدند و در وضعيت دوم، عشق به کشور و عقلانيت سياسي هدايتگر رفتار بود. ساختار موجود سياسي اسپانيا ديگر اجازه نميدهد صاحبان قدرت تا لحظه مرگ بر مسندهاي خود باقي بمانند و هر فردي که براي مدتي پا به عرصه سياست و سياستمداري ميگذارد، با عقل وعشق، تدبير و انرژي روحي، برنامه و حساسيت به ميراث تاريخي و با درايت و ميهندوستي، درجهاي از کيفيت براي نام و حزب و کشور خود به جاي خواهد گذارد. وقايع جنگ تحميلي، نمونهاي ديگر از تدبير و عشق و باورهاست. فداکاري هزاران جوان و فرمانده در دفاع از خاک و کشور به مدت هشت سال، اوج دلبستگي و تعلق قلبي آنها به اين مرز و بوم را به نمايش گذاشت.
از ديد زيبايي شناسي، اينکه اسلام علاقه به وطن را جزء ايمان ميداند، تحيرآور است و بهنظر ميرسد ميان خاک و خدا پيوند برقرار کرده است و عقل و عشق و طبيعت و ماوراءالطبيعه را بههم آميخته و محاسبهگري و نيروي قلب را بههم تنيده است. با اين نگاه است که ميتوانيم ميان عشق زميني که نماد آن در ميهندوستي صرف است، و عشقي که سرچشمه آن خداوند است، تفکيک قايل شويم. در اين ميان، مهمترين مرز شناخت، اعتقاد به غيب و يا عدم اعتقاد به غيب است.
آنان كه موحدند اساس شناخت خود را از هستي، اعتقاد به غيب و ايمان به غيب و سپس يقين به غيب قرار ميدهند. حصول قطعي غيب در اعتقاد، قلب و عمل انسان، محتاج درك عقلي، طهارت نفس و تداوم عمل صالح است. به سخن ديگر، شناخت وحدانيت حق تعالي دو مجراي پيوسته عقلي و قلبي دارد. به اندازهاي كه عقل روابط علت و معلولي پديدههاي هستي را كشف كرده و متوجه شود، محدود بودن، وابسته بودن و عبوديت انسان را به اثبات ميرساند. در انتهاي اين روند، ضعف آدمي متجلي ميگردد. اگرچه انسان اختيار دارد و از طريق مجاري عقلي و غريزي انتخابگر است، درنهايت در يك مستطيل بزرگ هستي سير ميكند. بنابراين، عقل در عين اينكه به انسان قدرت صانع بودن ميدهد، ضعف، زوال و وابستگي او را نيز به نمايش ميگذارد و چهبسا بدون وروديهاي اوليه عقلي، درك حق تعالي و ورود در دامنههاي ماوراءالطبيعه، بلوغ و تداوم پيدا نكند. وروديهاي عقلي از هستي، عظمت هندسه خلقت را به تصوير ميكشد و او كه طهارت نفس داشته باشد و كمتر لكههاي سياه، قلب او را پوشانيده باشد، از رودخانه عقل به اقيانوس عشق ميرسد:
آفتاب فقر چون بر من بتافت هر دو عالم هم ز يك روزن بتافت
من چو ديدم پرتو آن آفتاب من بماندم باز شد آبي به آب
هرچه گاهي بردم و گه باختم حجله در آب سياه انداختم
محو گشتم، گم شدم، هيچم نماند سايه ماندم، ذرهاي پيچم نماند
قطره بودم، گم شدم در بحر راز مينيابم اين زمان آن قطره باز
گرچه گم گشتن نه كار هر كسيست در فنا گم گشتم و چون من بسيست
كيست در عالم ز ماهي تا به ماه كاو نخواهد گشت گم اين جايگاه
عقل و فهم استدلالي از جهان، كوچكي و حتي صفر بودن انسان را متجلي ميكند. تا انسان احساس فقر نكند، وارد باغ عشق نميشود و حصول چنين فقري، وروديهاي اوليه عقلي به شناخت است. فقير تسليم ميشود، واژه «من» تعطيل ميشود. در اين عالم اعتماد است و جبران نيست؛ بخشش است و تشنگي، عجز است و خودفراموشي. عاشق درخواست ندارد و فقط عذرخواهي ميكند. بيدليل نيست كه بهترين دعا استغفار است. عاشق مبهوت است. تا هنگامي كه قلب سفر عشق را آغاز نكند، شبنمهاي وابستگي در باغ عشق فراهم نميآيند:
كسي اين جام معني ميكند نوش كه كردست او سر خود را فراموش
ماهيت عشق، ارتباط فقير است با غني و نه فقيربا فقير. مجنون درحالي كه ليلي را ميجست، خدا را يافت و با نيروي برخاسته از قلب گفت: اي ليلي اكنون بيارام. از نيمه شب تا برآمدن آفتاب، زماني كه تو در خواب فرو رفتهاي، در باغ عشق شبنمهاي زلال معرفت را در آبگينهاي فراهم ميكنم و به هنگام طلوع كه برخاستهاي، ظرف شبنم را كه با سختي ولي با محبت براي تو گرد آوردهام، تقديم قلب تشنهات ميكنم.
هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جريده عالم دوام ما
كساني كه منبع عشقشان الهي است، نسبت به آنان كه صرفاً در دايره عشق زميني هستند، مسئوليت سنگينتري دارند. عشق الهي دايرهاي بزرگتر رسم ميكند و نردباني ميان عشق زميني با عشقي به مراتب بالاتر، براي معراج و در عين حال عمل خالص زميني عدهاي خاص استوار ميكند. سياستمداران بزرگ با عشق به سربلندي كشورشان، قدمهاي بزرگ بر ميدارند. در مداري وسيعتر، سياستمداراني كه در دايره خاك و خدا قرار گرفتهاند، مسئوليتي سنگينتر دارند. نمونههاي عشق زميني و عشق به وطن كم نيستند.
سر تا پاي وجود دوگل فرانسه بود. او تنها به قدرت، شوكت، پرستيژ و احترام فرانسه ميانديشيد. اگر دوگل نبود، معلوم نبود فرانسه بتواند از شكست در جنگ جهاني دوم سرافراز بيرون آيد؛ اگر دوگل نبود، فرانسه خرابيهاي جنگ جهاني دوم را به پيشرفت و اصلاح تبديل نميكرد؛ اگر دوگل نبود، عاديسازي روابط فرانسه و آلمان امكانپذير نميشد؛ اگر دوگل نبود، قانون اساسي جمهوري پنجم تدوين نميشد و فرانسه در هرجومرج سياسي، اجتماعي و اقتصادي فرو ميرفت و اگر دوگل نبود، پرستيژ فرانسوي حفظ و احيا نميشد. چوئنلاي، نخستوزير و معمار چين نوين و قدرتمند امروز، نيازهاي غريزي خود به سمت و قدرت را كنار گذاشت و همه چينيها و جهانيان را متوجه مائوكرد تا نيازهاي مائو به سلطه بر ديگران ارضاء شود و خود در پس پرده عقل و تدبير و عشق بهآينده چين و جايگاه پرقدرت جهاني آن كاركرد و موانع را يكي پس از ديگري از ميان برداشت و با مائو زدايي در زماني كه خود مائو زنده بود، چين را از ايدهآليسم افراطي نجات داد و زمينه ورود كشورش به ردهبنديهاي درجه يك قدرت جهاني را فراهم آورد، به گونهاي كه امروز هيچ تصميم مهمي در جهان اتخاذ نميگردد مگر آنكه پكن آن را بنا به مصالح خود تأييد كند. توان چوئنلاي در ايجاد فرآيندي كه به اجماعسازي ميان جريانها براي توليد ثروت و قدرت چين بينجامد، در مقايسه با رهبران قرن بيستمي، تقريباً بينظير بود. او به اين نتيجه رسيده بود كه هيچ راهي جز ثروتمندشدن چينيها و كنارهگيري تدريجي دولت از صحنه اقتصادي وجود ندارد. با احاطهاي كه چوئنلاي به ظرافتهاي فرهنگ چيني داشت، در مدتي بسيار كوتاه فضا و ساختاري را بنا گذارد كه امروز چين دومين كشور جهان در دريافت سرمايهگذاري خارجي است و ذخيره ارزي آن در سال 2006 به 970 ميليارد دلار رسيد.
اگر دوگلها و چوئنلايها صرفاً در فكر حفظ مقام و موقعيت خود بودند و به سياست و قدرت در حد غريزه مينگريستند، چين و فرانسه ازتبعات ناشي از انقلاب ماركسيستي و جنگ جهاني دوم مصون نميماندند. تعلق خاطري كه يك سياستمدار به خاك و كشور خود دارد، منبع انرژي از جنس ديگري است كه با عقلانيت و علم و برنامهريزي و محاسبات و آمار و ارقام متفاوت است. در واقع، سياستمداري كه براي افزايش قدرت يك كشور تلاش ميكند، بهگونه غيرمستقيم در پي ارتقاء موقعيت ملت خود است. به سخن ديگر، موقعيت و آينده هر ملتي نزد سياستمداران آن است. سياستمداران عاشق كشور خود، مسئوليت داشتن قدرت را درك ميكنند و موقعيت خود را فراتر از يك سمت ارزيابي ميكنند.
چنين سياستمداراني سخت معتقد به ترتب، فرآيند، تراكم و كسب تجربه تدريجي براي كارهاي بزرگ هستند. اگر به فاصله يك روز، كسي از فضاي مهندسي برق و تأسيسات به فضاي سفارت يا وزارت برسد، بيگمان نميتواند معناي مسئوليت قدرت را حس كرده باشد؛ زيرا سلسلهمراتب را طي نکرده، آمار و ارقام كشور را درك و جذب نكرده، جايگاه و ردهبندي مسايل "مهم" و "غير مهم" و "تا اندازهاي مهم" را در طبقهبنديهاي ذهنياش سامان نداده است. از آنجا كه بسياري از افراد در جامعه ما به گونه تصادفي و يا از طريق تبعيت به سمت رسيدهاند، عموماً ويژگيهاي ذاتي سياستمداري و رسيدن به مرحله عشق ورزيدن به جايگاه و قدرت كشور را تجربه نكردهاند. فراتر از اين سطح تحليل، آنهايي كه موحدند مسئوليت سنگينتري دارند؛ زيرا منبع عشق و امور قلبي آنان، الهي است و تعلق به خاك و وطن و مردم را جزيي از نظام اعتقادي و حتي بالاتر در تعلق خاطر به ماوراءالطبيعه تلقيميكنند. ماهاتير محمد نه با عشق عرفاني و آسماني، بلكه با عشق زميني و عقل پوزيتويستي در دو دهه مالزي را كه سرمايهاي جز كائوچو و موز نداشت، به جايي رساند كه امروز بيش از صد ميليارد دلار صادرات با فناوري سطح بالا دارد. اگر انرژي عشق و قلب نباشد، كارهاي بزرگ انجام نميگيرد و بيگمان عشقي كه ريشه در وابستگي به ماوراءالطبيعه دارد، انرژي متفاوتي چه از حيث كمي و چه به لحاظ كيفي توليد ميكند.
نظرات شما عزیزان:
عليرضامحراب پور {لطفاسوالات سوم راهنمايي فراموش نكنيد ممنون}